سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هستم ولی نه اینجا ! اونجا !!!!

یکشنبه 87/4/9 10:1 عصر| | نظر


بعد توضیح می دم !

زنده باد نصر الله

چهارشنبه 85/7/12 7:45 عصر| | نظر

 "زنده باد نصر الله "
که د ر"المنار" اذان می گوید
 برای ملتی که نماز را نشسته می خواند
در رکوع راه می رود
و در سجده می خوابد

علی محمد مودب
 ...

تو تنها مانده ای نصرالله!
در خیبری به نام جنوب
و هواپیماها دارند خندق می کنند و
کودکان زخمی تشنه اند
تو رفته ای از شریعه آب بیاوری
شرم الشیخ کوفه است و
جنوب ، نینوا!
دارد جنوب شبیه کربلا می شود
مدیترانه ، فرات است
فرات ، عبای توست!
برای این همه زخمی
برای این همه بی کفن
تنها ردای مهربان تو مانده است !
وگرنه این سران
دشداشه هاشان را
پرچم صلح کردند و فروختند
شاید اگر نبود نفت می جنگیدند
دیروز، ذوالفقار را
با قطعنامه ها
تاق زدند
امروز منتظرند
که از قطعنامه ها
زمین و نان
فرشته و غلمان ببارد!
بارید!
و قطعنامه همین بمبی ست
که دارد می بارد!
جنوب غرق خون است و
غزه آهوی زخمی
تو تنها مانده ای نصرالله!
در خیبری به نام جنوب
و هواپیماها دارند خندق می کنند و
کودکان زخمی تشنه اند
تو رفته ای از شریعه آب بیاوری
در برابر چشم این همه ماهواره جاسوسی
اوضاع روزگار بد نیست
از سران عرب
یکی با شمشیری از طلا برکمر
دارد ریشش را خضاب می کند و
یکی
همیشه در مواقع حساس
به سجده می رود
شیخ فلان
تا دشداشه را عوض کند
شیخ الرشید تا سان ببیند از برابر عکسش
شاه کوچک تا برگردد از تعطیلات امریکایی
دیر خواهد شد
نماد ارتش عربی
پلیس مصراست
که همچنان حمله می کند به الازهر!
جان بولتون دارد پارس می کند درسازمان ملل!
تنها تو مانده ای نصرالله !
پس شمشیر را پس بگیر و
اسب را پس بگیر و
شریعه را پس بگیر و
غیرت عربی را پس بگیر
که پادشاهان عرب
شیهه اسبان مرده اند!

"علیرضا قزوه"


بر مرکب نور

چهارشنبه 85/7/12 7:45 عصر| | نظر

{ این چند خط رو به یادگار سفر نورانی راهیان نور نوشتم . شیرینی و حلاوت آن رو با هیچ لذتی معاوضه نخواهم کرد.همه چیزیش عزیز بود حتی سختیهایش که سختی نبود آن هم حلاوت بود . خلاص !)

در مسیر جنوب.مناظر استان لرستان . از درون قطار گرفتم

مقدمه

یک هفته ای به سال جدید مانده بحث سفر به مناطق جنگی توسط بیج قوه مقننه به سر زبانها افتاد . اونچه که مسلم بود در این هیئت که همزمان با دیگر کاروانها از سراسر کشور به جنوب می رفتند چانواده های نمایندگان مجلس حضور داشتند و برای همین منظور سعی شده بود هماهنگی لازم با مسئولین انجام بگیره.

? روز قبل اون هم خانواده به من منتقل کردند و به هر حال من هم در این جمع حضور پیدا کردم .هوب البته من بیشتر دلم می خواست به حوزه انتخابیه پدر برم . حالا یکسری طرح بود که احساس می کردم از سفر به جنوب لازم تر هستند .به هر تقدیر روز آخر در مجلس این مسئله قطعی شد و اما ...

یک جنگ کاملا سیاسی !

در مسیر جنوب

آقا این رو من متوجه نمی شم چرا روز آخر همه مشکلات علنی میشن .برادر بزرگواری که مسئولیت بسج مجلس رو داشت وارد اتاق حاج آقا در هیئت رئیسه شد و اعلام کرد قطاری که قرار بوده در اختیار مجلس قرار بگیره لغو شده و آقایون تو رجا متاسفانه مساعدت لازم رو نکردند و حتی با توجه به اینکه بلیط هم به مجلس اراده کرده بودند باز هم نمی خواستند پاسخگو باشند !

البته این مسئله بر می گرده به اینکه در حال حاضر راه آهن رو دو دستی تقدیم کردند به چپها و تو این فرصت اونها حسابی جولون میدن . این آقایون حتی از این فرصت هم نگذشتند و تلاش می کردند سفر زیارتی مجلسی ها رو هم با شیطنت منتفی کنند !! عجب !


حاج آقا که به هر حال رابطه مناسبی هم با مهندس رحمتی داشتند طی یک تماس با ایشون صحبت کردند .ایشون هم الحمدلله مسئله رو حل و فصل کردند و قطار شب آماده حرکت بود .

و آغاز سفر :

ساعت 10 شب تقریبا اکثر آقایون نماینده ها به همراه خانواده تو پاویون راه آهن آماده بودند .حضور گسترده آقایون و علما باعث شد ما جونا خودمون خود به خود بریم طبقه پایین ! پاویون .

البته به راهنمایی برادر بزرگوار بهروزی از بچه های خوب شرکت رجا که الحق زحمت بسیاری رو در برگزاری این سفر داشتند .
نمی خوام خستتون کنم . بعد از سوار شدن به قطار بی بحث افتادیم خوابیدیم .هنوز موتور جونا گرم نشده بود تا اکیپ خودشون رو تشکیل بندند.صبح با صدای آشنای :
"نماز ن_______________ماز !!‌" برای اقامه نماز رفتیم . یکی از بچه های جا افتاده روابط عمومی با چشمای پف کرده جلوی منو گرفت : شما هم نماز ؟
گفتم : ای بابا از ما بچه های علما همینطوری قبوله اخوی ؟ !!

عجب فلاشی می زد دوربین بچه های روابط عمومی که از اینجا خودشون رو گرم می کردند برای یک سفر داغ !عکس بود که گرفتند .


نکته جالب این بود که آقایون چون خودشون بلیط نداشتند و بلیط ها در اختیار روابط عمومی بود برای اینکه همدیگر رو پیدا کنند شماره کوپه خودشون رو به دیگران می دادند . یک جایی حاجی از آقای یحیی زاده نماینده مردم یزد پرسید شما کدوم کوپه ای ؟
برگشت و به خنده گفت : دو ! دو !! حاجی هم سریع در جواب گفتند چهار ! چهار !!! ( اونهایی که رادیو مجلس گوش می کنند می دونند من چی میگم !)
رسیدیم اهواز . با اتوبوسهای شرکت واحد رفتیم دوکوهه !!! نمار و ناهار و بازدید از دوکوهه و جلسه ای در حسینیه حاج همت و خلاص !
راه افتادیم برای اقامتگاه اصلی در خرمشهر و در دانشگاه علوم دریایی .آقا پدر صاحب بچه را این آقایون مجری برنامه در آواردند .بی برنامگی روز اول بیداد می کرد . و صدای ملت درآمد !.

در مسیر اهواز خرمشهر به تاریکی هوا خوردیم . از میانه راه برادران نیروی انتظامی به خاطر تحرکات کور اخیر گروهک های معاند سعی کردند کاروان رو اسکورت کنند .همین امر باعث شد آقایون علما و نمایندگان محترم اصولگرا صداشون دربیاد که این چه کاریه ! این چه برنامه ایست .این تشریفات غیر ضروری است . خوب حق داشتند .اتوبوس شرکت واحد که اسکورت نیاز ندارد !.اما ...

یک ترور خاموش‌!


بین راه اهواز خرمشهر یکدفعه ستون بلندی از دود و آتش خودش رو به رخ همه کشید .به نحوی که دود تمام فضای جاده را چه در مسیر اهواز خرمشهر و چه بلعکس پوشانده بود !!! و در حقیقت تردد امکان نداشت . گویا لوله خط انتقال نفت به پالایشگاه به خاطر حادثه ای ( عمد یا سهو آن رو خبر نگرفتم و کسی هم دقدیق آن رو پیگیری نکرد ) منفجر شده بود و این علت دود وسیعی بود که منطقه رو ابری کرده بود . فرمانده محترم نیروی انتظامی اهواز که توفیق داشتیم با ایشون همسفر باشیم کمی نگران یکی از خودرو ها رو درون دود حاصل از آتش فرستاد و اتوبوسها یکی یکی وارد دود شدند . عجب تامین امنیتی ! نمایندگان و اعضای هیئت رئیسه مجلس شورای اسلامی در آتش ! این خبر رو البته فکر کنم برای اولین بار بنده گزارش می کنم ! بعد از ورود اتوبوسها به دود که تقریبا 5-6 دقیقه طول کشید یکدفعه همه نگران شدند که این دود تا کجا ادامه خواهد داشت ! و چرا ما وارد آن شدیم و برنگشتیم .

متاسفانه حساسیت خانمها و نگرانی شون به حدی شد که کم کم یکی از اونها از ته اتوبوس فریاد زد :" ای آقا یکی یک کاری بکنه ! داریم خفه میشیم !‌"
الحمدلله راننده تونست از اون وضعیت خارج بشه . لازم به ذکر است که 400 نفر از خانواده های مجلس در این سفر در قالب 11 اتوبوس حضور داشتند . یکی از نکات جالب دیگر در این قسمت از برنامه مهیج یکی زا بچه های سپاه بود که در گوش من هی می گفت : اینا رو ساکت کن من تو این دود یکم درباره مبارزه با حملات شیمیایی صحبت کنم ! ای آْقا !!

ادامه دارد ...


سر آغاز

پنج شنبه 83/7/30 5:0 عصر| | نظر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

فعلا اینجا می نویسم

Weblog: http://safir.persianblog.com

Website:http://Www.sobhaninia.com

Email : m.safir@gmail.com              

safir57@yahoo.com